سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

مسافرت شمال

بالاخره قندعسلمونو بردیم دریا. عزیزم چند روز پیش (17/3/1391) یه سفری به شمال رفتیم و با حضور تو خیلی بهمون خوش گذشت. این اولین مسافرتی بود که با تو رفتیم البته تبریز رفتنامونو  به حساب مسافرت نمیزارم اونجا خونه خودمونه مسافرت حساب نمیشه. خیلی پسمل خوبی هستی اصلا تو راه اذیتمون نکردی و بیشتر راه رو خواب بودی.تو این عکس در راه شمالیم تو دراز کشیدی و با من بازی میکنی. اینجا هم سرتو گذاشتم رو پای خودم و با موهات بازی کردم تا خوابت برد خیلی خوشم میاد وقتی اینجوری روی پام خوابت میبره. رفتیم بابلسر و یه ویلا رو به دریا گرفتیم کمی استراحت کردیم و بعدش رفتیم لب دریا یه دوری زدیم عکس هم گرفتیم ولی چون یکمی تاریک بود عکسها زیاد خ...
24 خرداد 1391

عروسی

فردای روزی که از شمال برگشتیم عروسی دعوت بودیم درسته که به خاطر فوت عمو محمد دلمون نمیومد بریم ولی اگه نمیرفتیم هم بد میشد.عروسی تو یکی از باغ های شاندیز بود اونجا چند تا عکس از تو وشادی جون(دختر عمه شما) گرفتم. ...
23 خرداد 1391

برنده شدیم

قربون پسر گلم بشم که تو مسابقه بابایی دوست دارم برنده شده. عزیزم یه مسابقه ای به خاطر روز پدر ،سایت نی نی وبلاگ گذاشته بود که ما هم شرکت کردیم و خداروشکر برنده شدیم.جایزش هم اینکه هفته بعد به مدت 1 هفته عکس خوشگلت تو ویترین نی نی وبلاگ نمایش داده میشه و در رسانه کودک نیز در قسمت وبلاگستان مطلب مورد نظر درج شده. پسر گلم امیدوارم در همه مراحل زندگیت موفق باشی و همیشه باعث سربلندی ما باشی.ما که با این چیزای کوچولو انقدر خوشحال میشیم پس واسه دکتر شدنت ببین چه ذوقی میزنیم و خوشحال میشیم. من همیشه میگم قراره پسرم دکتر بشه (ترجیحا دندونپزشک) بعضی وقت ها هم آقای دکتر صدات میکنم دایی هات هم وقتی زنگ میزنن میگن حال آقای دکت...
23 خرداد 1391

بابایی دوست دارم

از زبان سام: بابایی امسال به خاطر حضور من ،شما پدر شدین ،روزتون مبارک. بابایی من هنوز خیلی کوچولوام واسه همین نمیتونم یه جمله قشنگ در وصف شما بگم ولی ببینین چه قدر دوستون دارم که تو سن 6 ماهگی تونستم بگم بابا.  با یک کلیک روی این مربع سبز رنگ میتونید صدای سام رو بشنوید: کد آهنگ   ...
15 خرداد 1391

عکس های حرم امام رضا

عزیزم اینجا نشستی روی قبر و به اسم عمو محمد نگاه میکنی. اینم جمعه هفته پیشه که از خونه آقاجون هممون با هم اومدیم حرم و رفتیم سر قبر عمو محمد فاتحه خوندیم. این عکس ها هم عکسهای این چند روزه که وقتی رفتیم حرم ازت گرفتم. راستی پسرم این لباس طوسی که تنته، مامان جون واست خریده.وقتی تازه شروع کرده بودی به غذاخوردن به مناسبت غذاخوردنت خریده بود. ...
4 خرداد 1391
1